خانه عناوین مطالب تماس با من

औईलفرزند๛عشقऔईह

औईलفرزند๛عشقऔईह

پیوندها

  • औई امیرقافله عشقऔई
  • औईروزگارغریبऔई
  • औईشقایقऔई
  • औईدلم گرفتهऔई
  • औईبه بهارم نرسیدی به خزانم بنگر(گیتی)औई
  • औईسهرابمऔई
  • औईعاشقانه ها ومنऔई
  • औई هرچه هستی باشऔई
  • औईدلی به وسعت آسمانऔई

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • برای یک دوست
  • دعوت
  • [ بدون عنوان ]
  • خداحافظ
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • ببخش
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • انتظار
  • داستان عاشقانه
  • [ بدون عنوان ]
  • گلرخ
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1391 1
  • خرداد 1391 20
  • اردیبهشت 1391 1

آمار : 10130 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • برای یک دوست شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 10:07
    آهای کسی که. . . . یادت باشد.... کم حوصله است.... ظاهرش جدیست.... اما دلی دارد که مهربانیش به وسعت یک اقیانوس است بدقول نیست...اما گرفتار است! با او راه بیا! خسته که باشد.... تنهایش بگذار... تودار است.... اماصبرکن خودش بعد حرفهایش را می گوید! او همه چیز من است مبادا بیازاریش
  • دعوت پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 09:52
    دیشب به دعوت ماه به آسمان رفتم چادر زدیم و کتری را در روی آتش ستارگان گذاشتیم تا آب را بجوشانیم و شب رویایی را تا صبح سپری کردیم گاهی وقتها باید از واقیعت دور شد چقدر زندگی زیبا می شود!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 09:50
    امروز دلی را شکستم و پابه فرار گذاشتم با تمام توان دویدم انقدر دور شدام از خود که مانده ام این همه راه را چگونه باز گردم!
  • خداحافظ پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 09:46
    در چشم های من آ جر می چینیند دیوار خانه تو! هر روز بالاتر می ررود خداحافظ گلرخ من! تورا دیگرنخواهم دید حالا که این را می نویسم کارگرها سخت مشغول به کارند!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 09:31
    نششته ام تا خانه دل را بفروشم تااز اینجا بروم به کجا؟ نمی دانم تمام دل های دنیارا زیر پا گذاشتم باز هم به همین خانه متروک کوچک لعنتی میرسم!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 09:29
    قطره اشکی شده ای در گوشه چشمم زمانی بودی وحال نیستی نه چرا هستی اما خود را به نیستی میزنی یادش بخیر دلی داشتیم به احترام دل خم می شوم شاخه گل رز آبی را بر روی مزارش می گذارم امروز چه روز غمگینی است
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 09:27
    گلرخم از باغ دلت هزاران سبد گل چیده ام سه فصل بهار دلم جلو ه ای داشت اگرشکفته ام از تو شکفته ام تو تاز ه ای خوب تر از آفتاب من کهنه ام گذشته و از یاد رفته تو مهربانی مهربانتر از گل مانند آسمان من ابری ام ماتم زده و گرفته گلرخم چه زیبا مرا سبز کرده ای اما بی تو چه زیباتر بر باد رفته ام
  • ببخش سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 11:31
    اگه تو گریه هام دورنگی و ریا نبود ؛ ببخش اگه دستام مث تو با کسی آشنا نبود ؛ ببخش اگه تو عشقمون کم نمی ذاشتم واسه تو ؛ ببخش اگه عاشقت بودم خسته و دلسردت نبودم ؛ ببخش اگه نشد مث تو خیانت یاد بگیرم ؛ ببخش اگه که چشمای پاکم لیاقت تو را نداشت ؛ ببخش
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 22:01
    خدایا خسته گردم خلاصم کن پر از رنج و غم و دردم رهایم کن من از این نعشه بیزارم خداوندا بیا آغوش پاکت را از آنم کن خلاصم کن........... از این دردو ازاین تنهایی و دیوار از این بد نامی روح و تن بیمار ازاین افیون لاکردار خداوندا خلاصم کن منم چون سایه ای در یک شب مهتاب که افتاده ز نیزاری به یک مرداب منم چون نی پر از ناله پر...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:51
    وقتی آسمان برسرم عشق می بارید نباید از خیس شدن می ترسیدم و نترسیدم برای همین بود که چترم را به کناری انداختم به آبشار آسمان سرسپردم بارید و بارید و بارید تا کویر تنم پرشد از بوی یاس و پونه پر شد از عطر یاد تو
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:43
    نمی دانم چرا این گونه است ؟ وقتی نگاه عاشق کسی به توست می بینی اما دلت بسته به مهر دیگریست بی اعتنا می گذری و عاشقانه به کسی می نگری.... که دلش پیش تو نیست؟!!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:28
    گلرخ مهربان منِ! که یک سالیست نام آسمانیت طوع کرده براین دلم غمگینم گلرخ زیبای من! تویی که دل سنگ مرا پراز شکوفه می کنی مرا دوباره سبز کن که دلم دوباره تنگ است مانند پاییز بی شاخه و بی برگ پژمرد ه و غمگین من را دوباره مهمان کوچه باغ پرترنم دلت کن!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:15
    چقدر آسمان گرفته است بادها شکسته می وزند مانند دلم بیا ببین چقدر دلم گرفته است غریب وسرد شبیه جمعه های بی کسیم
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:09
    برنیمکت اولین قرارمان جای تو نشسته ام ... . . تاجای خودم خالی باشد...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 17:01
    نمی دانم امروز چند جهنم است سیراز گرسنگی ام و هی به تو می اندیشم هنوزردپایت را به سینه قاب کرده ام شب های دلتنگی هایم را خواب می بینم امروز"حوصله ام ابری ست" خدا کند که ببارم بگذار.....توهمین یک شعر.... دوباره .....عاشق هم باشیم...... من نامت را صدا میکنم...... تو بگو جانم... .....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 23:49
    احساس میکنم دل بی دست و پای من قدمی که لازم بود در راه برنداشت نزدیک بود دوباره عشق قدم گذارد بر دلم ولی دلم تحمل شکست دیگری نداشت....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 17:23
    گلرخم گریه نکن اشکات عذابم میده از دنیا سیرم می کنه گلرخم رسم دنیا همینه وقتی میری تازه می فهمند کی بودی از چی گفتی واسه کی عاشق بودی ببینمت باز که بارونی نگاهت کاشکی می تونستم ناز نگاتو بکشم روی صفحه دلم طرح چشاتو بکشم کاشکی می تونستم غمتو به دوش بکشم کاشکی نبودم تو لحظه هایی که توچشات غم میشینه حیف واسه دلداری دادن...
  • انتظار دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 17:20
    بهم گفت تنها نمان تنهایی آدمکش است گفت بیا با من مرا کشاند به راهی که می خواندش راه عشق می گفت:مرد می خوهد که از این راه بگذرد وحالا من رد شدم از راه اما تنها و او هنوز ابتدای راه است و من منتظرم
  • داستان عاشقانه دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 17:11
    شب عروسیه آخر شبه خیلی سرو صداست میگن عروس رفته تو اتاق تا لباس هاشو عوض کنه که هرچی منتظر شدن برنگشته در رهم قفل کرده داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیونه میشه مامان و بابای دختر پشت در داد میزنن "مریم دخترم در را باز کن مریم جان سالمی ؟دخترم آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده دررو...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 17:02
    سکوت شب صدای باران وصدای قلبم دلتنگی تورا فریاد می زنند کجایی ای مسافر گم شده ی من
  • گلرخ دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 16:53
    سلام گلرخ من نگو هیچ حسی نیست تمام روز باران بارید نگو حرفی نیست من می خوانم از چشمانت که غصه داری اما وجود تو فریاد می زند که دردی نیست نبینمت که زمین گیر لحظه ها شده ای که مرام من و تودر شکستن ثانیه ها نیست
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 21:04
    آدمها یا می آیندزندگی می کنند میمیرند و میروند.... اما فاجعه زندگی تو آن هنگام آغازمی شود که آدم میرود اما نمیمیرد میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود که تومیمیری در حالی که زنده ای